اي قول دل به رفيع‌الدرجات

شاعر : خاقاني

وز برائت به جهان داده براتاي قول دل به رفيع‌الدرجات
هشتم هفت تني از طبقاتپنجم چار صفي از ملکان
رفته بي‌زحمت راه ظلماتراي رخشان تو بر چشمه‌ي خضر
کور آيينه شناسد؟ هيهاتخصم تو کور و تو آيينه‌ي شرع
هم کنونش رسد آفات وفاتحاسد ار در تو گشاده است زبان
گه مردن که بود در سکراتيک دو آواز برآيد ز چراغ
بيش يابي ز مانه حسناتکه بناگه ز وطن کردي نقل
چون ز آحاد رسد در عشراتآن نبيني که يکي ده گردد
هيچ کس دانمش از روي صفاتو آنکه جاي تو گرفت است آنجا
صفر بر جاي الف کرد ثباتکه الف چون بشد از منزل يک
نسب از آدم دارند به ذاتز تو تا غير تو فرق است ارچه
فرق باشد ز مني تا به مناتگرچه هر دو ز جلبت سنگند
به همه خلق نسيم برکاتدايم از باغ بقاي تو رساد
بدسگالان تو معزول چو لاتخرقه‌داران تو مقبول چو لا
هيچ نقصت نرسد زين حرکاتگررسد جنبش کلک تو به من
از تحيات توبخشند حياتکه دل خسته‌ي خاقاني را