دردي است درد عشق که درمان پذير نيست

شاعر : خاقاني

از جان گزير هست و ز جانان گزير نيستدردي است درد عشق که درمان پذير نيست
حلقه‌ي دلم به حلقه‌ي زلفش اسير نيستشب نيست تا ز جنبش زنجير مهر او
منت پذيرم ارچه مرا دل‌پذير نيستگفتا به روزگار بيابي وصال ما
چون عمر پايدار و فلک دستگير نيستدل بر اميد وعده‌ي او چون توان نهاد
دل را سزاي هودج او بارگير نيستبار عتاب او نتوانم کشيد از آنک
از بس که زخم هست دگر جاي تير نيستبي‌کار ماند شست غم او که بر دلم
خاقانيا خموش که جاي نفير نيستخود پرده‌ام دراندم و خود گويدم که هان
او را به هر صف که بجوئي نظير نيستاندر جهان چنان که جهان است در جهان
خاقان اکبر است که او را نظير نيستاو را نظير هست به خوبي در اين جهان