ما به غم خو کرده‌ايم اي دوست ما را غم فرست

شاعر : خاقاني

تحفه‌اي کز غم فرستي نزد ما هردم فرستما به غم خو کرده‌ايم اي دوست ما را غم فرست
خلعه‌هامان درد بخش و تحفه‌هامان غم فرستجامه هامان چاک ساز و خانه‌هامان پاک سوز
گر همه اشکي به دست آيد تو را، آن هم فرستچون به ياد ما رسي دستي به گرد خود برآر
اي به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرستخستگي سينه‌ي ما را خيالت مرهم است
گه گهي ما را خبر زان زلف خم در خم فرستيوسف گم گشته‌ي ما زير بند زلف توست
آن بر او بگذار وز لعلت يکي خاتم فرستزلف تو گر خاتم از دست سليمان در ربود
غمزه‌اي بر هم زن و او را بدان عالم فرسترخت خاقاني در اين عالم نمي‌گنجد ز غم