بس لابه که بنمودم و دل‌دار نپذرفت

شاعر : خاقاني

صد بار فغان کردم و يک‌بار نپذرفتبس لابه که بنمودم و دل‌دار نپذرفت
انگشت زنان رفتم و زنهار نپذرفتاز دست غم هجر به زنهار وصالش
گه تحفه ز جان ساختم و يار نپذرفتگه سينه ز غم سوختم و دوست نبخشود
تا روز مرا در زد و ديدار نپذرفتبس شب که نوان بودم بر درگه وصلش
بسيار حيل کردم و مسمار نپذرفتگفتم که به مسمار بدوزم در هجرش
وز دامن من در به انبار نپذرفتبر دشمن من زر به خروار برافشاند
هان اي دل خاقاني پندار نپذرفتپذرفت مرا اول و رد کرد به آخر