دل را ز دم تو دام روزي است

شاعر : خاقاني

وز صاف تو درد خام روزي استدل را ز دم تو دام روزي است
از دور خيال جام روزي استاز ساقي مجلس تو ما را
از جرعه‌ي ناتمام روزي استجان خاک تو شد که خاک را هم
اما ز قضاش دام روزي استمرغي است دلم بلندپرواز
تا خود ز توام چه کام روزي استناکام شدم به کام دشمن
بر خاک درت مقام روزي استزان پاي بر آتشم که دل را
تا زين دو مرا کدام روزي استماندم به شمار هجر و وصلت
الحق غم تو حرام روزي استفتواست به خون من غمت را
کورا ز وجود نام روزي استخاقاني را زياد خواندي