هر که به سوداي چون تو يار بپرداخت

شاعر : خاقاني

همتش از بند روزگار بپرداختهر که به سوداي چون تو يار بپرداخت
خاصه که عالم ز غم‌گسار بپرداختدر غم تو سخت مشکل است صبوري
از تر و از خشک مرغزار بپرداختعشق تو در مرغزار عقل زد آتش
کيسه بجاي يکي هزار بپرداختلعل تو عشاق را به قيمت يک بوس
اولش از نقد اختيار بپرداختهجر تو افتاد در خزانه‌ي عمرم
گوشه‌ي دل را به انتظار پرداختخاطر خاقاني از براي وصالت