سر نيست کز تو بر سر خنجر نمي‌شود

شاعر : خاقاني

تا سر نمي‌شود غمت از سر نمي‌شودسر نيست کز تو بر سر خنجر نمي‌شود
کان با قضاي چرخ برابر نمي‌شوداز شست عشق نو نپرد هيچ ناوکي
وين طرفه‌تر، که تير تو خود تر نمي‌شودهر دم به تير غمزه بريزي هزار خون
مي‌کن که دست شحنه به تو در نمي‌شودسلطان نيکواني و بيداد مي‌کني
داور نماند کز تو به داور نمي‌شودانصاف من ز تو که ستاند که در جهان
اين دود جز ز روزن من بر نمي‌شودروزم فرو شد از غم و در کوي عشق تو
گوشم به توست لاجرم از بر نمي‌شودروزي هزار بار بخوانم کتاب صبر
کامد شد فراق تو کمتر نمي‌شوداز آرزوي وصل تو جان و دلم نماند
يارب مگر سعادت ياور نمي‌شودکردم هزار يارب و در تو اثر نکرد
کاين يارب از بروت تو برتر نمي‌شودخاقانيا ز يارب بيفايده چه سود