مکن کز چشم من بر خاک سيل آتشين خيزد

شاعر : خاقاني

نترسي ز آن چنان سيلي کزو آتش چنين خيزدمکن کز چشم من بر خاک سيل آتشين خيزد
چه سگ‌جانم که چندين ناله زين جان حزين خيزدگوزن آسا بنالم زار پيش چشم آهويت
کمانکش چشم بادامت چو ترکي کز کمين خيزدکله کژ کرده مي‌آئي قباي فستقي در بر
مرا در گريه‌ي تلخم دو دريا بر زمين خيزدچو تو در خنده‌ي شيرين دو چاه از ماه بنمائي
بخندي تا ز ياقوتت سليمان را نگين خيزدبگريم تا مرا بيني سليمان نگين رفته
به مهرت خوش نيم دانم که از مهر تو کين خيزدبه هجرت خوشترم دانم که از هجر تو وصل آيد
چو خشم آرد لبت بينم که موم از انگبين خيزدچو رحم آرد دلت بينم که آب از سنگ مي‌زايد
مرا عناب‌وار از روي خون آلوده چين خيزدبده عناب چون سازي کمند زلف چين بر چين
که انده شحنه‌ي عشق است و سيم شحنه زين خيزدنو باري اشک خون مي‌بار خاقاني در اين انده