مرد که با عشق دست در کمر آيد

شاعر : خاقاني

گر همه رستم بود ز پاي درآيدمرد که با عشق دست در کمر آيد
هر دم ازو بازويي دگر بدر آيدورزش عشق بتان چو پرده‌ي غيب است
گر به وفا ذم کنيش کارگر آيدنيست به عالم تني که محرم عشق است
آن بود آن کز همه جهان به سر آيداز پس عمري اگر يکي به من افتد
کانکه دگر ديد با تو هم دگر آيدطفل گزين يار تا طفيل نباشي
خاصه به وقتي که تازه گل به برآيدفتنه شدن بر گياه خشک نه مردي است
چون دل خاقاني از مراد برآيدهر که به معشوق سال‌خورده دهد دل