دل پرده‌ي عشق توست برگير

شاعر : خاقاني

جان تحفه‌ي وصل توست بپذيردل پرده‌ي عشق توست برگير
دانم که نيرزدت به زنجيرتن هم سگ کوي توست داني
جستيم و نيافتيم تدبيرگفتي که بجوي تا بيابي
تقصير نمي‌کني ز تقصيردر کار دلي که گمره توست
آمد دل من بخست بر خيرتيري ز قضاي بد سبق کرد
نام تو نوشته بود بر تيرآن تير ز شست توست زيرا
هم هيچ مگو به هيچ برگيرخاقاني اگرچه هيچ کس نيست