فتاده‌ام به طلسم کشاکش تقدير

شاعر : خاقاني

نه گرد خانه به دوشم نه خاک دامن‌گيرفتاده‌ام به طلسم کشاکش تقدير
که ديده است دو ديوانه را به يک زنجيردل رميده و شوق بهانه خود دارم
دليل رهزن من مست خواب و راه خطيرچه طرف‌ها که نبستم ز رهنمائي دل
رميده خاطرم از دام راه بي‌تاثيرخدا زيارت فتراک دل نصيب کناد
مباد صيد رهائي شوي ز دام صفيرنفس کشيدن مرغ اسير پرواز است
نديد خواب شکفتن چو غنچه‌ي تصويردلي که بال و پري در هواي خاک بزد
حديث از جگر پاره مي‌کنم تفسيرز سينه تا به لب آئين نيشتر دارم
چرا غزال قناعت نمي‌کني تسخيرتو کز تفحص عنقا غبار خواهي شد
که صبح را دهم از گريه توشه‌ي شب‌گيرز فيض دولت بيدار ديده مي‌خواهم
ز گرد کوره‌ي وارستگي طلب اکسيرتو خاقني که به تاراج امتحان رفتي