جانا ز سر مهر تو گشتن نتوانم

شاعر : خاقاني

وز راه هواي تو گذشتن نتوانمجانا ز سر مهر تو گشتن نتوانم
کانرا به دو صد طوفان کشتن نتوانمدرجان من انديشه‌ي تو آتشي افکند
مهري که نبوده است سرشتن نتوانمصد رنگ بياميزم چه سود که در تو
تا باشم ازين قاعده گشتن نتوانمتا بودم بر قاعده‌ي مهر تو بودم
جان تو که از ضعف نوشتن نتوانمچون نامه نويسم به تو از درد دل خويش
حقا که به صد نامه نوشتن نتوانمحال دل خاقاني اگر شرح پذيرد