تو را در دوستي رائي نمي‌بينم، نمي‌بينم

شاعر : خاقاني

چو راز اندر دلت جائي نمي‌بينم، نمي‌بينمتو را در دوستي رائي نمي‌بينم، نمي‌بينم
ازين خوشتر تمنائي نمي‌بينم، نمي‌بينمتمنا مي‌کنم هر شب که چون يابم وصال تو
که چون تو مجلس آرائي نمي‌بينم، نمي‌بينمبه هر مجلس که بنشيني توئي در چشم من زيرا
کنارم کم ز دريائي نمي‌بينم، نمي‌بينمبه هر اشکي که از رشکت فرو بارم به هر باري
که چون تو سرو بالائي نمي‌بينم، نمي‌بينماگر تو سرو بالائي تو را من دوست مي‌دارم
که زحمت را محابائي نمي‌بينم، نمي‌بينمنناليدم ز تو هرگز ولي اين بار مي‌نالم
بجز رويت تماشائي نمي‌بينم، نمي‌بينمدر اين صحرا ز هر نقشي که چشم از وي برآسايد
چو او گل گلشن آرائي نمي‌بينم، نمي‌بينمچگونه نغمه خاقاني نسازم عندليب‌آسا
چو خاقانيت شيدائي نمي‌بينم، نمي‌بينمدر اين ميدان جانبازان اگر انصاف مي‌خواهي