دارم سر آنکه سر برآرم

شاعر : خاقاني

خود را ز دو کون بر سر آرمدارم سر آنکه سر برآرم
همت ز وجود برتر آرمبر هامه‌ي ره روان نهم پاي
تا رخش قدر عنان درآرمبر لاشه‌ي عجز بر نهم رخت
در زير نگين مسخر آرماين دار خلافت پدر را
بر کوهه‌ي چرخ اخضر آرموين هودج کبرياي دل را
درمصر حقيقت اندر آرموين تاج دواج يوسفي را
خلوت کنم و دمي برآرمبي‌واسطه‌ي خيال با دوست
ماننده‌ي حلقه بر در آرمدر حجره‌ي خاص او فلک را
تا نفخه‌ي صور همبر آرمشب را ز براي زنده ماندن
از دود دلش رفوگر آرمگر پرده‌دري کند تف صبح
خاقاني را مجاور آرمدر کعبه‌ي شش جهت که عشق است