سوختم چون بوي برنايد ز من

شاعر : خاقاني

وآتش غم روي ننمايد ز منسوختم چون بوي برنايد ز من
عشق بازاري نيارايد ز منمن ز عشق آراستم بازارها
دل ز محنت‌ها نياسايد ز منتا نيارم زر رخ از لعل اشک
بي‌تو داني هيچ نگشايد ز مناي خيال يار در خورد آمدي
بوي بيماري همي آيد ز منگر نگيرم دربرت عذر است از آنک
تا کلاه عمر نربايد ز مندست بر سر زانم از دست اجل