اي باد بوي يوسف دلها به ما رسان

شاعر : خاقاني

يک نوبر از نهال دل ما به ما رساناي باد بوي يوسف دلها به ما رسان
پنهان بدزد موئي و پيدا به ما رساناز زلف او چو بر سر زلفش گذر کني
امشب به داغ او کن و فردا به ما رسانبا خويشتن ببر دل ما کز سگان اوست
پيغام آن ستاره‌ي رعنا به ما رسانگر آفتاب زردي از آن سو گذشته‌اي
گر هيچ نامه آري از آنجا به ما رساناي نازنين کبوتر از اينجاست برج تو
بستان ببند بر سر و عمدا به ما رساناي هدهد سحر گهي از دوست نامه‌اي
يک يک بگوي و پاسخ آن را به ما رسانبا دوست خلوه کن دو بدو و آنچه گفته‌ايم
يارب مراد يارب ما را به ما رسانما را مراد ازين همه يا رب وصال اوست
عذرا نسيمي از بر عذرا به ما رسانخاقاني‌ايم سوخته‌ي عشق وامقي