اي برقرار خوبي، با تو قرار من چه

شاعر : خاقاني

از سکه گشت کارم، تدبير کار من چهاي برقرار خوبي، با تو قرار من چه
بر سنگ تو ندانم آب و عيار من چهزرين رخم ز عشقت بي‌آب و سنگ مانده
آن مي هنوز در خم چندين خمار من چهبر بوي وصل تا کي درد سر فراقت
اين روز بي‌مرادي در انتظار من چهدادم به باد عمري در انتظار روزي
اين داغ نااميدي بر اختيار من چهديدم به طالع خود عشق آمد اختيارم
گر صبر غم نشاندي پس زينهار من چهزنهار تا نگويي کاين غم به صبر بنشان
اين قحط آشنايان در روزگار من چهگوئي به هيچ عهدي يک آشنا نبوده است
چون يار نيست ممکن سوداش يار من چهخاقانيا چه گويي آيد به دست ياري