يا وصل تو را نشانه بايستي

شاعر : خاقاني

يا درد مرا کرانه بايستييا وصل تو را نشانه بايستي
اين آتش را زبانه بايستيمي‌سوزم ازين غم و نمي‌بيند
خود کوي تو را نشانه بايستيگفتي به طلب رسي به کوي ما
در عهده‌ي آن زمانه بايستيتا دل به وصال تو رسد روزي
اين قدر گمان خطا نه بايستيخود را سگ کوي تو گمان بردم
سگ محرم آستانه بايستيمحروم ز آستانه‌ات هستم
آزار تو را بهانه بايستيبر هيچم هر زمان بيازاري
باري دل تو يگانه بايستيگر دهر، دو روي و بخت ده رنگ است
يک نقب به گنج‌خانه بايستيآوخ همه نقب بر خراب آمد
شيب سر تازيانه بايستيبر ابلق آسمان ز زلف تو
از دست مشاطه شانه بايستيدر زلف تو ز آبنوس روز و شب
در خوشه‌ي عمر دانه بايستيدر دانه‌ي دل نماند مغز آوخ
در دست تو اين فسانه بايستيخاقاني فسانه شد عشقت