زين نيم جان که دارم جانان چه خواست گوئي

شاعر : خاقاني

کرد آنچه خواست با دل از جان چه خواست گوئيزين نيم جان که دارم جانان چه خواست گوئي
چون صبر کرد غارت ز ايمان چه خواست گوئيچشم کمان‌کش او ترکي است ياسج افکن
زان خون که نيست چندين، چندان چه خواست گوئيدر وعده خورد خونم پس داد وعده‌ي کژ
کز زيره آب دادن جانان چه خواست گوئيچون بلبلم بر آتش نعره زنان و سوزان
زين کشت زرد عمرم هجران چه خواست گوئيهجرانش آتش غم در کشت عمر من زد
زين بر زدن به ابرو مژگان چه خواست گوئيگفتم رسم به وصلت مژگان بر ابروان زد
من پشت دست خايم کو زان چه خواست گوئيمن سر نهم به پايش او روي تابد از من
زين هست و نيست موئي طوفان چه خواست گوئيطوفان آب و آتش بر باد داد خاکم
زين خيره کشتن آوخ دوران چه خواست گوئيمحرم نزاد دوران ور زاد کشت خيره
اين دور بي‌وفايان ز ايشان چه خواست گوئيزان همدمان يک‌دل يک نازنين نمانده است
چون دل نيافت دارو ز افغان چه خواست گوئيخاقانيا دلت را ز افغان چه حاصل آيد
زين دور کردن ما شروان چه خواست گوئيشروان ز باغ سلوت بس دور کرد ما را