ز من گسستي و با ديگران بپيوستي

شاعر : خاقاني

مرا درست شد اکنون که عهد بشکستيز من گسستي و با ديگران بپيوستي
بر آتشم بنشاندي و دور بنشستيبه ياد مصطبه برخاستي معربدوار
فغان ز کفر تو و آه ازين سبک‌دستيمرا به نيم کرشمه بکشتي اي کافر
گريز جستي و از دام من برون جستيبه مهر فاخته زان پس که روي بنمودي
چرا به کينه‌ي جانم ميان فرو بستيبراي مهر تو جان بر ميان همي بستم
ميان جانم بي‌رحم‌وار بگسستيخبر نداري کز بس کرانه جوئي و کبر
کنون ز دادن آن قدر نيز وارستيمرا طفيل کسان مرهمي همي دادي
چو در طويله‌ي بد گوهران بپيوستيبسا طويله‌ي گوهر که چشم من بگسست
ستمگري مپسند، اي خداي چون هستيستم بد اين که تو کردي به جان خاقاني