شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب

شاعر : خاقاني

کرد صراحي طلب، ديد صبوحي صوابشاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب
من شده از دست صبح دست بسر چون ربابدر برم آمد چو چنگ گيسو در پاکشان
بر نمکش ساختم مردم ديده کبابداد لبش از نمک بوي بنفشه به صبح
عيسي و آنگه الم جنت و آنگه عذابروي چو صبحش مرا از الم دل رهاند
عقل بر آن چاه و آب صرف کنان جاه و آبصبح دم آب حيات خوردم از آن چاه سيم
وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتابيوسف من گرگ مست باده به کف صبح فام
کرد چو صبح نخست روي نهان در نقابيافت درستي که من توبه نخواهم شکست
حجله برانداخت صبح حجره بپرداخت خوابگفت چرا در صبوح باده نخواهي کنونک
زر و سر اينک ز من سکه رخ برمتابگفتمش اي صبح دل سکه‌ي کارم مبر
صبح خرد چون دميد آب شود کار آبمن نکنم کار آب کو ببرد آب کار
دشنه مکش هم چو صبح تشنه مکش چون سرابمن به تو اي زود سير تشنه‌ي ديرينه‌ام
کفت نقاب هست صب حدم و ماه تابنقب زدم در لبت روي تو رسوام کرد
منطق مرغ شناس شاه سليمان رکابمرغ تو خاقاني است داعي صبح وصال
رهرو صبح يقين رهبر علم الکتابشاه مجسطي گشاي، خسرو هيت شناس