مغ که از رخ نقاب شرم انداخت
شاعر : خاقاني
ناحفاظي به خواهر اندازد | | مغ که از رخ نقاب شرم انداخت | در سپهر مدور اندازد | | دست نمرود بين که ناک کفر | بر مسيح مطهر اندازد | | سنگ تهمت نگر که دست يهود | که به امت پيمبر اندازد | | به رعيت ملک همان انداخت | که به مختار حيدر اندازد | | لاجرم امتش همان خواهند | طيلسان مزعفر اندازد | | تا زمين بر کتف ز خلعت روز | شب گهر تاب معجر اندازد | | تا سپهر از ستارگان بر سر | بر زمين مکدر اندازد | | دولتش باد تا بساط جلال | بر سپهر معمر اندازد | | قدرتش باد تا طراز کمال | در گلوي غضنفر اندازد | | سگ درگاه او قلادهي حکم | طوق در حلق قيصر اندازد | | همتش که اجري مسيح دهد | شعله در قصر قيصر اندازد | | آتش تيغ او گه پيکار | کز سر کلک اسمر اندازد | | بحر اخضر نيرزد آن قطره | سبحهي سعد اکبر اندازد | | آسمان در نثار ساغر او | که به دجال اعور اندازد | | خنجر او چو حربهي مهدي است | قرعه بر هفت کشور اندازد | | دور نه چرخ بهر اقطاعش | که نهنگ شناور اندازد | | تير چون در کمان نهد بحري است | گر به سد سکندر اندازد | | دام ماهي شود ز زخم نهنگ | که به جوزاي ازهر اندازد | | چون کشد قوس جو زهر بيني | عقرب از بيم نشتر اندازد | | اسد از سهم ناخنان ريزد | کرکس آسمان پر اندازد | | از شکوه هماي رايت شاه | ناوک ظلم کمتر اندازد | | دهر دربان اوست بر خدمش | سنگ چون بر کبوتر اندازد | | آنکه در کعبه اعتکاف گرفت | گر هوسهاي منکر اندازد | | دولتش را ز قصد خصم چه باک | خويشتن در شرر در اندازد | | اينت نادان که آتش افروزد | راي با راي رهبر اندازد | | نصرتش رهبر است و رهرو ملک | خاک در روي کافر اندازد | | ياري از کردگار دان که رسول | طعنهاي در برابر اندازد | | گر مخالف معسکري سازد | کتش اندر معسکر اندازد | | بخت شه چرخ را فرود آرد | کشتي جان به معبر اندازد | | بد سگالش کجا ز بحر نياز | تيغ او دست جعفر اندازد | | دست رحمت کجا زند در آنک | آلت سحر بيمر اندازد | | خصم فرعوني ار به کينهي شاه | اژدهاي فسون خور اندازد | | يد بيضاي شاه موسي وار | نه به زوبين و خنجر اندازد | | بخت، صياد پيشهاي است که صيد | نه به پرگار و مسطر اندازد | | قصر جان را مهندس قدرت | رين بر آن باد صرصر اندازد | | شه چو چوگان زند سليمان وار | جفتهاي کان تکاور اندازد | | جفت و طاق سپهر درشکند | داس من چشم اختر اندازد | | بشکند سنبله به پاي چنانک | زآن سم راه گستر اندازد | | گه گه از ننگ آهن ار نعلي | گردش از چين به بربر اندازد | | ميخش از روم در عرب فکند | بر سر هر سه دختر اندازد | | نعش از آن گرد سندسي سازد | بر شه شير پيکر اندازد | | دشمن بد نهاد فعل سگي | فحل بد بد به مادر اندازد | | ديو کژ کژ به مردم انديشد | سر ز عشقت کله براندازد | | دل به سوداي تو سر اندازد | بر تو هر هفت زيور اندازد | | چون تو هر هفت کرده آيي حور | ترک غازي که چنبر اندازد | | به تو وزلف کافرت ماند | خويشتن را در آذر اندازد | | منم آن مرغ کذر افروزد | گر بنالم برونتر اندازد | | طالعم از برت برون انداخت | سرگذشتي به داور اندازد | | کيست کز سرنبشت طالع من | هم به بالات گوهر اندازد | | چشم من در نثار بالايت | پيل بالا سر و زر اندازد | | زير پاي غم تو خاقاني | پيش شاه مظفر اندازد | | عقل او گوهر ار زجان دارد | تيغ عدلش سر شر اندازد | | شه قزل ارسلان که در صف شرع | |
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}