بهر صبوح از درم مست در آمد نگار

شاعر : خاقاني

غاليه برده پگاه بر گل سوري بکاربهر صبوح از درم مست در آمد نگار
کرد زبان عذرخواه آن بت سيمين عذاربسته من اسب ندم پس بگه صبح دم
گفت بود سه شراب داروي درد خماربلبله برداشت زود کرد پس آنگه سلام
وز لب خندان او بلبله بگريست زارجام ز عشق لبش خنده زنان شد چو گل
قند فشان شد ز لب آن صنم قندهارچون سه قدح کرد نوش درج گهر برگشاد
گشت ز مل عارضش همچون گل کام‌کاربلبل نطقش به ناز غنچه‌ي لب کرد باز
غم نخورد هر که را هست چو من غم‌گسارگفت مخور غم بيا باده خور از بهر آنک
از سر رنج و حزن خيز و برآور دمارزين مي خوش همچو من نوش کن اي خوش سخن
و آتش گردون گرفت پله ليل و نهارخاصه که مهر سپهر گوشه‌ي خوشه گذاشت
گوش چغانه بمال، سينه‌ي بربط بخارکعب پياله بگير قد قنينه بپيچ
گفت که خاقانيا ياد چه داري بياربعد سه رطل گران مدح وزير جهان
دين عرب را پناه ملک عجم را فخارخواجه و دستور شاه داور ملک و سپاه