ناگذران دل است نوبت غم داشتن

شاعر : خاقاني

جبهت آمال را داغ عدم داشتنناگذران دل است نوبت غم داشتن
خارج عادت شدن عده‌ي غم داشتنصاحب حالت شدن حله‌ي تن سوختن
هم سر و هم تاج را نعل قدم داشتنسر به تمناي تاج دادن و چون بگذري
هر دو چو ز آن سو شدي از همه کم داشتنزين سوي جيحون توان کشتي و پل ساختن
همچو نشان دو مهر خوي درم داشتنپيش بلا واشدن پس به ميان دو تيغ
زشت بود پيش زخم بانگ الم داشتنچون به مصاف سران لاف شهادت زني
وآنگهي از بيم گاز رنگ سقم داشتننقش بت و نام شاه بر خود بستن چو زر
بتکده را شرط نيست بيت حرم داشتنتات ز هستي هنوز ياد بود کفر و دين
رو که نه‌اي همچو صبح مرد علم داشتنتا که تو از نيک و بد همچو شب آبستني
بي‌کف جم احمقي است خاتم جم داشتنبي‌دم مردان خطاست در پي مردم شدن
بر ره اوباش طبع قصر ارم داشتنشاهد دل در خراس رخصت انصاف نيست
لاشه‌ي خر زاب خضر سير شکم داشتنتشنه بمانده مسيح شرط حواري بود
کز سر عزلت توان ملک قدم داشتندرگذر از آب و جاه پايه‌ي عزلت گزين
غبن بود در دکان کوره و دم داشتنچون به يکي پاره پوست شهر تواني گرفت
چند به کردار ماه خيل و حشم داشتنعادت خورشيد گير فرد و مجرد شدن
پيش خسان کفچه‌وار دست به خم داشتنديگ اماني مپز تات نيايد ز طمع
عيسي و آنگه به وام نيل و بقم داشتنهمت و آنگه ز غير برگ و نوا ساختن
وز دم لايفلحان گوش نعم داشتناز در کم کاسگان لاف فزوني زدن
سلطنت و شيطنت هر دو بهم داشتنلاف فريدون زدن و آنگه ضحاک‌وار
ترک چنين آب هست آب کرم داشتنصحبت ماء العنب مايه‌ي نار الله است
عقل که کسري فش است وقت ستم داشتنچند پي کار آب بر ره زردشتيان
نيست به فتواي عقل گرگ به رم داشتنسينه به غوغاي حرص بيش ميالا از آنک
از پي کشت رضا چشم به نم داشتنبهر چنين خشک‌سال مذهب خاقاني است
حلقه به گوش آمدن غاشيه هم داشتناز سر تسليم دل پيش عزيزان فقر
پيش در اهل بيت ماتم عم داشتنبهر دل والدين بسته‌ي شروان شدن