اي لب و خالت بهم طوطي و هندوستان

شاعر : خاقاني

پيش جمالت منم هندوي جان بر مياناي لب و خالت بهم طوطي و هندوستان
وز لب و خال تو گشت ديده‌ي من آبداناز رخ و زلف تو رست در دل من آبنوس
تا تو به شب رنگ حسن تاخته‌اي در جهانابرش خورشيد را ناخنه آمد ز رشک
خوشه‌ي خرماي تر بر طبق آسمانرو که ز عکس لبت خوشه‌ي پروين شده است
چاره ز بي‌مرهمي است سوختن پرنيانصبر من از بي‌دلي است از تو که مجروح را
نيست تو را از وفا بر سر موئي نشانبا همه کزاد نيست يک سر مويم ز تو
در همه عالم منم موي شکاف از زبانگرچه ز افغان مرا با تو زبان موي شد
بشکن صفراتي او ز آن لب چون ناردانطبع چو خاقانيي بسته‌ي سودا مدار
خاصه ثناي ملک کرد ضميرش ضمانعهد کهن تازه کن کو سخنان تازه کرد
شاه خليفه پناه خسرو سلطان نشانناصر ملت طراز، قاهر بدعت گداز