دوش که صبح چاک زد صدره‌ي چرخ عنبري

شاعر : خاقاني

خضر درآمد از درم صبح‌وش از منوريدوش که صبح چاک زد صدره‌ي چرخ عنبري
قله‌ي برف و صبح‌دم، شيبتش از معطريشعبه‌ي برق و روز نو، غرتش از مبارکي
روضه‌ي قدس عيسوي، نکهتش از معنبريبيضه‌ي مهر احمدي، جبهتش از گشادگي
گرم روان عشق را، کرده به چشمه رهبريدست و عصاش موسوي، رکوه پرآب زندگي
چهره چو ماه منخسف، يافته رنگ اسمريمه قدم و فلک ردا، وز تف آفتاب و ره
نطق من آب تازيان برده به نکته‌ي دريديد مرا گرفته لب، آتش پارسي ز تب
مهره به کف به هفت حال، اين همه در مششدريگفت چه طرفه طالعي، کز درخانه‌ي ششم
نرگس چاک جامه‌اي، لاله‌ي خاک بستريدر يرقان چو نرگسي، در خفقان چو لاله‌اي
از پي آن چو ماه نو زار و نزار و لاغريحلقه‌ي آن بريشمي کز بر چنگ برکشند
جوهر نور نيستي، سايه‌ي نور جوهريچند نشانه‌ي غرض، بودن و بي‌نشان شدن
طالع تو اسد چرا، چون سرطان به مدبريمثل عطاردي چرا، چون مه نو نه مقبلي
خاص کبوترش توئي ار همه نسر طائريکعبه‌ي آسمان حرم صدر شهنشه است و بس
در حرم خدايگان کعبه کند مجاوريگر ز حجاز کعبه را رخصت آمدن بود
اينت مجاهد هدي، اينت مظفر فريسايه‌ي ذو الجلال بين وز فلک اين ندا شنو