خاک سياه بر سر آب و هواي ري

شاعر : خاقاني

دور از مجاوران مکارم نماي ريخاک سياه بر سر آب و هواي ري
اين خواندگان خلد به دوزخ سراي ريدر خون نشسته‌ام که چرا خوش نشسته‌ام
دل آب و جان هوا شد از آب و هواي ريآن را که تن به اب و هواي ري آورند
من شاکر صدور و شکايت فزاي ريري نيک بد وليک صدورش عظيم نيک
ايکاش دانمي که چه کردم به جاي رينيک آمدم به ري، بد ري بين به جاي من
دانم که عقرب تن من شد لقاي ريعقرب نهند طالع ري من ندانم آن
تب‌هاي گرم زاد ز زهر جفاي ريسرد است زهر عقرب و از بخت من مرا
وي خاک اصفهان حسد توتياي رياي جان ري فداي تن پاک اصفهان
جور من است ز آب و گل جان گزاي رياز خاص و عام ري همه انصاف ديده‌ام
سادات ري، ائمه‌ي ري، اتقياي ريمير منند و صدر منند و پناه من
ز احرار ري و افاضل ري و اولياي ريهم لطف و هم قبول و هم اکرام يافتم
خشنودم از کياي ري و ازکياي رياز بس مکان که داده و تمکين که کرده‌اند
هم باز پس شوم نکشم پس بلاي ريچون نيست رخصه سوي خراسان شدن مرا
شکرانه گويم از کرم پادشاي ريگر باز رفتنم سوي تبريز اجازت است
جان مي‌برم که تيغ اجل در قفاي ريري در قفاي جان من افتاد و من به جهد
بي‌کفش مي‌گريخت ز دست و باي ريديدم سحرگهي ملک الموت را که پاي
بويحيي ضعيف چه باشد به پاي ريگفتم تو نيز؟ گفت چو ري دست برگشاد