اي دل به سر مويي آزاد نخواهي شد

شاعر : خاقاني

مويي شدي اندر غم، هم شاد نخواهي شداي دل به سر مويي آزاد نخواهي شد
پس رخنه چنان گشتي کباد نخواهي شددر عافيت آبادت از رخنه درآمد غم
تو آب شدي زين پس پولاد نخواهي شدپولاد بسي ديدم کو آب شد از آتش
آبي که جز از آتش بر باد نخواهي شداي غمزده‌ي خاکي کز آتش غم جوشي
کز خود شوي آسوده از داد نخواهي شدتا داد همي جوئي رنجورتري مانا
در کندن کوه آخر فرهاد نخواهي شدتا چند کني کوهي کورا نبود گوهر
کايوان سلامت را بنياد نخواهي شدميدان ملامت را گر گوي شدي شايد
با هيچ طرب چون مل هم‌زاد نخواهي شداز مادر غم زادي آلوده‌ي خون چون گل
روزي ز دل افروزي بغداد نخواهي شداز ريزش اشک خون کوفه شدي از طوفان
کز غم به همه حالي آزاد نخواهي شدخواهي دم شاهي زن خواهي دم درويشي
تو عهد کريماني کز ياد نخواهي شدخاقاني اگر عهدي ياد تو کند عالم