همه کارم ز دور آسماني

شاعر : خاقاني

چو دور آسمان شد زير و بالاهمه کارم ز دور آسماني
ازين دندان کن آئينه سيمالبم بي‌آب چون دندان شانه است
چو شانه باز نشناسم سر از پاکه اين زنگاري آئينه‌وش را
چو سيم قل هواللهي مصفادلم مرغي است در قل بسته چون سنگ
بخواند قل هوالله طوطي آساوگر سنگ آب نطق من پذيرد
که از بالا رسد مردم به بالامرا گوئي چرا بالا نيائي
که پستي قسمتم باشد ز بالامن اينجا همچو سنگ منجنيقم
به پيش راعنا گويان رعنامرا سر بسته نتوان داشت بر پاي
عجب زشت است بر طاووس زيبامگس‌ران کردن از شهپر طاوس
ز روي رشک معذور است ازيرااگر شهباز بگريزد چو سيمرغ
چرا پوشد ملخ رانين ديباچرا دارد مگس دستار فوطه
که چون بشکست بتوان بست عمدادل من ديگ سنگين نيست ويحک
که چون شد رخنه نپذيرد مداوابلورين جام را ماند دل من
دو دست آن شخص را امروز و فرداجهان خاقانيا شخصي است بي‌سر
کند فردا به ديگر دست رسواگر امروزت به دستي جلوه کرده است