سيزده جنس نهاده است نبي

شاعر : خاقاني

که همه مسخ شدند و همه هستسيزده جنس نهاده است نبي
ديگري پيل که شد فسق پرستز آن يکي خرس که بد خنثي طبع
خوک شد چون ز خري کردن جستمن خري ديدم کو مسخ نبود
چون به بنگاه خسان دل دربستبود اول خر و آخر شد خوک
پشه‌اي آمد و شد پيلي مستسفله‌اي بود سفيهي شد دون
در بدي سفله‌تر از خود سستبتر خلق بدي دان که به طبع
چون دل از مولد کم کاست گسستتا مقر ساخت به شه زور ظلم
گرچه بد بود در آن، مولد پستنيک بد گشت در اين منزل بد
ظالمي گشت سپيدي در دستاحمقي بود سياهي در دل
درج آيد چو دقايق شد شصتظلم خيزد چو طبيعت شد حمق
شهر زوري که به بغداد نشستچون پس از حمق عوان طبع شود
يک باره فتنه‌ي دو هوائي فرو نشستخاقانيا چه مژده دهي کز سواد ملک
و آن را که روزگار فرود برد گشت پستآن را که کردگار برآورد، شد بلند
زان تير کز کمان کمينه کسي بجستگفتند خسته گشت فريدون و جان سپرد
واندر برم ز گريه‌ي شادي نفس ببستمن کاين سخن شنيدم کردم هزار شکر
کو بال آن ستاره‌ي راجع فرو شکستمن خاک آن، عطارد پران چار پر
از لاف آفتاب او خلق باز رستنحسي که داشت چون مه نخشب مزوري