کسراي عهد بين که در ايوان نو نشست

شاعر : خاقاني

خورشيد در نطاق شبستان نو نشستکسراي عهد بين که در ايوان نو نشست
با جاه نو رسيد و به امکان نو نشستعنقا به باغ بخت و سليمان به تخت عز
رضوان ملک بر در بستان نو نشستادريس دين حديقه‌ي فردوس تازه يافت
تا شاه در مقرنس ايوان نو نشستاين هفت تاب خانه مشبک شد از دعا
با طالع سعيد به برهان نو نشستدر طارمي که هست سه وقت اندر او سه عيد
آمد بر آستانش و بر خوان نو نشستچرخ آن دو قرص زرد و سپيد اندر آستين
دهر کهن به پهلوي دربان نو نشستبر درگهش که فرق فلک خاک خاک اوست
چون گوهري بر افسر سلطان نو نشستدر کفش پاسبانش هر سنگ ريزه‌اي
پيرانه سر فلک به دبستان نو نشستدر درس دعوت از پي هاروني درش
ملک ابد گرفت و به ديوان نو نشسترايش که مشرفي قضا کرد عاقبت
بالاي سدره عنصر و ارکان نو نشستعکسي ز آخشيج حسامش هوا گرفت
بر فرق فرقد افسر احسان نو نشستمهر سپهر ملک بماناد کز کفش
بر کاينات يکسره فرمان نو نشستبگذشت عهد ماتم و عهد بقا رسيد
بر گنج نو برآمد و بر کان نو نشستجاويد باد کز کرمش جان هر گهر