از افق ملکت ار ستاره فرو شد

شاعر : خاقاني

طلعت شمس ابد سوار بماناداز افق ملکت ار ستاره فرو شد
داور شرق آفتاب‌وار بمانادماه نوار در حجاب غرب نهان شد
گر گل نو رفت نوبهار بماناداز چمن دولتي که باغ کيان راست
سرو سعادت به جويبار بماناددست قضا گر شکست شاخ نو از سرو
نخل کياني به نخل‌زار بمانادگر رطب رنگ ناگرفته شد از نخل
بحر گهر زاي تاجدار بمانادور گهر تاج نابسوده شد از بحر
دولت کاوس کام‌کار بمانادمدت عمر ار نداد کام سياوش
رستم دستان کارزار بمانادور به اجل زرد گشت چهره‌ي سهراب
عزت بهرام برقرار بمانادزاده‌ي بهرام گور کور که ار شد
نور کيان ظل کردگار بمانادچشم و چراغي که از ميان کيان رفت
احمد مختار شاد خوار بمانادگر به گهر باز رفت جان براهيم
پيل‌فکن شير مرغزار بمانادشير بچه گر به زخم مور اجل رفت
باز سپيد ظفر شکار بمانادبچه‌ي باز ار شکار دست قضا گشت
ملک ز عدلش بر آب کار بمانادشاه معظم مسيح قالب ملک است
حضرت بلقيس روزگار بمانادعمر سليمان عهد باد ابدالدهر
در کنف آفريدگار بمانادتاج سر آفرينش است شه شرق
خسرو اسلام شهريار بمانادتحفه‌ي اسلاميان دعاست که يارب