اي تاجدار خسرو مغرب که شاه چرخ

شاعر : خاقاني

در مشرقين ز جاه تو کسب ضيا کنداي تاجدار خسرو مغرب که شاه چرخ
الا طواف قبله‌ي پاکان کجا کننددرگاه توست قبله‌ي پاکان و جان من
گر ديده را ز ديدن کعبه جدا کندتن را سجود کعبه فريضه است و نقص نيست
بايد که جان به قرب سجود آشنا کندگر تن به قرب کعبه نگشت آشنا رواست
جان هم سجود سهو برد هم قضا کنداز تن نماز خدمت اگر فوت شد کنون
کو خوک را به مسجد اقصي رها کندتن چو رسد به خدمت کي زيبد از مسيح
دل مهره يافت مار تمنا چرا کندگر جان به خدمت است تن ار نيست گو مباش
آه به چين به است که سنبل چرا کندچون مشک چين تو داري ز آهوي چين مپرس
چون مشک يافت سير گزيند خطا کندگرچه به سير مشک شناسند ليک مرد
گردون براين دو تحفه‌ي غيبي ثنا کندديوان و جان دو تحفه فرستاده‌ام به تو
جانم صفات بزم تو ز اوج سما کندديوان من به سمع تو در دري دهد
هم آسمان ز خاک درت توتيا کنداي آسمانت کرده زمين بوس و تا ابد
صد سال آن جهانت شمار بقا کندبادت بقاي خضر که تا خضر از اين جهان
که صفات مي پيوست کندمي‌سزد قبله‌ي خاقاني از آن
که مي ار نيست طرب هست کندهست مي خواستن از ميران رسم
يک دقيقه ز طرب شست کندتو ز مي بر درجات خط جام
زان که مي رايت غم پست کندمن هم از مير اجل خواهم مي
يک دهم مست زبر دست کندبه مي صاف عقيقين جامش
سخنش مي که مرا مست کنداوست صافي و لبش جام عقيق
بحر باشد که امتحان ارزدمرد بايد که چون هنر ورزد
گاه ازو هر سگي دمي بخوردگاه ازو هر خسي دري ببرد
نز زبان سگي پليد شودنش از آن در کمي پديد شود