در عجم کيست کو چو طفل عرب

شاعر : خاقاني

طوق تو در گلو نمي‌دارددر عجم کيست کو چو طفل عرب
هفت دريا سبو نمي‌داردهمتت در جهان نمي‌گنجد
جز به مغز عدو نمي‌داردآفتابي است تيغ تو که غروب
چارجوي از دو سو نمي‌داردآنکه فيض دو دست تو بشنيد
ز آب حيوان وضو نمي‌داردگو تيمم به خاک ميکن از آنک
رخنه در هيچ تو نمي‌داردراي تو چون سپهر تو بر توست
خاتم الا سرو نمي‌داردکسري از شرم لعل خاتم تو
سر نشو و نمو نمي‌داردبي‌نسيم رضايت روضه‌ي عمر
قبله از لات و هو نمي‌داردبي‌قبول هوات قالب عقل
که رقم عبده نمي‌داردبخت سوي تو نامه‌اي ننوشت
زيوري جز علو نمي‌داردتو علي همتي و عالي تو
دل من آرزو نمي‌داردکافرم کافر ار به خدمت تو
آمدن هيچ رو نمي‌داردليکن از روي طعنه‌ي خسمان
زهره‌ي بازگو نمي‌داردغصه‌ها هست در دلم که زبان
حرمت من نکو نمي‌داردخلفت را که چشم بد مرساد
زخمه‌ي کين فرو نمي‌داردآب رويم ببرد بر سر زخم
در نقاب عفو نمي‌داردروي جرم نکرده را کرمش
دل اميد رفو نمي‌داردجامه‌ي جاه من دريد چنانک
تو نگهدار کو نمي‌داردحرمت بيست ساله خدمت من