من اين دو لفظ مثل سازم از کلام عوام

شاعر : خاقاني

به قوت آنکه ز هر شوخ چشمم آيد خشممن اين دو لفظ مثل سازم از کلام عوام
که چون بريد رگ کون بريده شد رگ چشمکه مرد را رگ چشم است بسته بر رگ کون
دولتش کم کم آمد از عالمبيش بيش است فضل خاقاني
که دهد فضل بيش و دولت کمکار عالم همه شتر گربه است
پند نگرفتم اي فلان که منمآنچه افتاد چند بار مرا
گفتم اي خام قلتبان که منمآنچه هستم چرا نمي‌گويم
نيست خيري در اين جهان که منمشده‌ام سير زين جهان زيراک
داند ايزد مرا چنان که منمکه مرا هيچ‌کس نمي‌داند
غم روزي ابلهانه خورمغم عمري که شد چرا نخورم
من غم خواب جاودانه خورمبر سر روزي ارچه در خوابم
نه غم چيز و آشيانه خورموقت بيماري از اجل ترسم
چه غم فوت آستانه خورمچار ديوار چون به زلزله ريخت
غم جان نه دريغ خانه خورمموش گويد که چون درآيد مار
تا کي اين درد بي‌کرانه خورمدرد دل بود و درد تن بفزود
غم تن و اندوه زمانه خورمچون ننالم؟ که در خرابي دل
غم مهماز و تازيانه خورماسب نالد که در بلاي لگام
کو نقوعي که در ميانه خورماي طبيب از سفوف‌دان کم کن
گل بريان و نار دانه خورمچند با دانه‌ي دل بريان
گل چو دندان پير شانه خورممن چو موسي ز ضعف کند زبان
مار و مرغم که خاک و دانه خورمطين مختوم و تخم ريحان بس
مرغ مالنگ و باسمانه خورمبس بس از دانه مرغ خواهم خورد
به‌دل شربت سه گانه خورميک دکاني فقاع اگر يابم
چون شراب از دل چمانه خورمشربت مرد از آن دل سنگين
همچو ترياک از خزانه خورمفقعي‌کاري از دکان غمش
رافضي نيستم چرا نخورمزان فقاعي که سنت عمر است
بر عالم سبک سر از آن سر گران بوممنکوب طبعم آوخ و منکوس طالعم
من کوس فضل کوبم، منکوس از آن بوممن کوب بخت بينم و منکوب از آن زيم