زين کلک من که سحر طرازي است راستين

شاعر : خاقاني

دست زمانه رسات طرازي بر آستينزين کلک من که سحر طرازي است راستين
آرد سجود من سر بندار ري نشينسردار اهل فضلم و بندار نظم و نثر
نان جوين خورد از آن و اکمه زينبندار چون ز ري سوي تبريز مي‌رسد
از خوشه‌ي سپهر خورم نان گندمينمن کامدم ز خطه‌ي تبريز سوي ري
شعرش به شعر من به قياس است هم چنينچونان که جو ز گندم دور است از قياس
بر شان انگبين که گزيند ترنجبينبا بان آهوان که گزيند پلنگ‌مشک
کو جنتي است آمده ز افلاک بر زمينبا اين بيان ز وصف تو امروز عاجزم
پشتي چه راست دارد و روئي چه نازنينپشت عراق و روي خراسان ري است ري
چون حق تعالي از ري بر رحمت آفريناز سين سحر نکته‌ي بکر آفرين منم
خاقاني آفرين خوان، خاقاني آفرينبر صانعي که روي بهشت آفريد و ري
اين همه نيکان مکش و بد مکنخيره کشا، بد کنشا، ظالما!
نيست حريفيت که گويد مکننيست شفيعت که گويد مکش
چهار جوي جنان از پي جهان کندنمنم سرآمد دوران که طبع من داند
گهر چگونه توان يافت جز به کان کندنبه من به جنبش همت توان رسيد بلي
که چون مني به کف آرد مگر به جان کندنهزار سال فلک جان کند نشيب و فراز
از نهان آب رخت خواهد به عمدا ريختناز کمال توست خاقاني نه از نقصان که دهر
ورنه خون سفله بتوان آشکارا ريختنخسروان بهر هلاک خسروان دارند زهر