افاق زير خاتم خوارزم شاهي است

شاعر : خاقاني

مانا ز بخت يافت نگين پيمبريافاق زير خاتم خوارزم شاهي است
از بانگ پشه دبدبه‌ي کوس سنجريپيش سپيد مهره‌ي قدرش زبون‌تر است
عنقا کمر ببست براي کبوترياز بهر آنکه نامه‌ي درگاه او برد
تهديد مي‌رسد که رها کن ستمگريچرخ کبود را ز حسام بنفش او
خون ريختي گرش نبدي حق مادرياز دهر زاد و دهر فضولي نماي را
از چار شهر چه که ز نه چرخ چنبريتيغش ز چار شهر خراسان خراج خواست
آن‌کس که خورد رست ز دست مزوريشمشير گوشت خواره‌ي او را مزوري است
آن‌قدر هم ز قدرت او خواست ياوريگر خصم او بجهد طلسمي بساخته است
نطق از خداي يافت نه از سحر سامريگوساله گرچه بهر خلاف خداي بود
کابشر نوشت نامش بر تاج مشتريگردون مگر مصحف نامش شنوده بود
کامروز در زمانه تو اسلام پروريروح القدس به خدمت او مي‌خورد قسم
کز روي عدل گستري و فضل پروريسوگند خورد عاقله‌ي جان به فضل و عدل
خاقاني از طريق سخن صد چو عنصريخوارزم شه هزار چو محمود زاولي است
عنبر در ثمن فرستاديابر دستا ز بحر جود مرا
يمن فال يمن فرستادييمن و ترک هست شوم و به من
زاغ طوطي سخن فرستاديطغرلي و هماي و بلبل را
صيد کردي به من فرستاديشاه شيران توئي که طرفه غزال
بس که ترک ختن فرستاديگر فرستاديم غلام حبش
خادم ساده تن فرستاديخادم ساده دل منم که مرا
نانت جوين چراست سخن‌هات گندميخاقانيا! مسيح دما! زين خراس دهر
شيري، چرا کني ز سر لابه سگ دميمردي، چرا شوي به در عامه طفل‌وار
بشنو نداي حق سوي دنيا که اخدميدرگاه حق شناس که دنيا ز پس دود
ياري و مردمي همه ماري و کژدميمردم مجوي و يار مخواه از جهان که هست
کو راست هر دو مردمه‌ي چشم مردميچون هر دو ميم مردمه در خط کاتبان
نام حور دل فريبش کردميعالمي بس ديو راي است ارنه من
ور نسودي من عتابش کردميارغوانش زعفران سايد همي
من عمروار احتسابش کردميشهربانووار چون رفتي به راه
از رياضت من رکابش کردميمادياني کو شکيبا شد ز فحل
راندمي شب چو نهيبش کردميگرچه او را حاجت مهماز نيست
من ز چشم بد نقابش کردميبر چنين مرکوب سي فرسنگ راه
بند زرين بر کتابش کردميکلک سيمين در دواتش سودمي
وز ره تسعين حسابش کردمياز در عشرين کتابش خواندمي