شوريده‌ئيست زلف تو کز بند جسته است

شاعر : خواجوي کرماني

خط تو آن نبات که از قند رسته استشوريده‌ئيست زلف تو کز بند جسته است
بسيار قلب صف‌شکنان کو شکسته استآن هندوي سيه که تواش بند کرده‌ئي
ما را شبي مبارک و روزي خجسته استگر زانک روي و موي تو آشوب عالمست
خود را به زر نگر که چنان بر تو بسته استهر چند نيست با کمرت هيچ در ميان
آخر نه شهر جمله پر از قند و پسته استبا من مکن به پسته‌ي شيرين مضايقت
زاغي که بر کناره‌ي باغي نشسته استداني که برعذار تو خال سياه چيست
کانکس که خسته است بتيغ تو رسته استمن چون ز دام عشق رهائي طلب کنم
يک لحظه تن بزن که بخسبد که خسته استگفتم که چشم مست تو خونم بريخت گفت
گوئي مگر که رشته‌ي پروين گسسته استخواجو چنين که اشک تو بينم ز تاب مهر