هرکه مجنون نيست از احوال ليلي غافلست

شاعر : خواجوي کرماني

وانکه مجنون را بچشم عقل بيند عاقلستهرکه مجنون نيست از احوال ليلي غافلست
عاشق ار معشوق را بي وصل بيند واصلستقرب صوري در طريق عشق بعد معنويست
وانکه اين صورت نمي‌بندد ز معني غافلستاهل معني را از او صورت نمي‌بندد فراق
ترک هستي در ره مستي نخستين منزلستکي بمنزل ره بري تا نگذري از خويش ازآنک
هر که از ميخانه منعم مي‌کند بي حاصلستگر چه من بد نامي از ميخانه حاصل کرده‌ام
کانکه دلداري ندارد نزد ما دور از دلستايکه دل با خويش داري رو بدلداري سپار
زانکه اين معني نداند هر که او بر ساحلستياد ساحل کي کند مستغرق درياي عشق
کانکه سرعشق را عالم نباشد جاهلستعاشقانرا وعظ دانا عين ناداني بود
ترک جان سهلست از جانان صبوري مشکلستترک جانان گير خواجو يا برو جان برفشان