سحرگه ماه عقرب زلف من مست

شاعر : خواجوي کرماني

درآمد همچو شمعي شمع در دستسحرگه ماه عقرب زلف من مست
کمانکش جادوش را تير در شستدو پيکر عقربش را زهره در برج
سهي سروش بلند و سنبلش پستشبش مه منزل و ماهش قصب پوش
هلالش حاجب خورشيد پيوستبلالش خازن فردوس جاويد
طناب چنبري بر مشتري بستنقاب عنبري از چهره بگشود
بعشوه گوشه‌ي بادام بشکستبه فندق ضيمرانرا تاب در داد
روان از منظر چشمم برون جستسرشک از آرزوي خاکبوسش
زماني از تو خالي نيست تا هستبلابه گفتمش بنشين که خواجو
چراغ صبح چون برخاست بنشستفغان از جمع چون بنشست برخاست