اگر چه بلبل طبعم هزار دستانست

شاعر : خواجوي کرماني

حديث من گل صد برگ گلشن جانستاگر چه بلبل طبعم هزار دستانست
دلم چو مرغ چمن روز و شب در افغانستز بيم چنگل شاهين جان شکار فراق
روان خسته‌ام از دست دل پريشانستچو تاب زلف عروسان حجله خانه‌ي طبع
سفينه ساز و مينديش ازينکه طوفانستچو از سر قلمم برگذشت آب سياه
اگر نظر بحقيقت کني سليمانستکسي که ملکت جم پيش همتش بادست
که نزد اهل مودت وراي درمانستدواي دل ز دواخانه‌ي محبت جوي
چرا که جايگه گنج کنج ويرانستدل خراب من از عشق کي شود خالي
عجب مدار که آن عين آن حيوانستچو چشمه‌ي خضر ار شعر من روان افزاست
غريب نيست که اورنگ ماه کنعانستورش بمصر چو يوسف عزيز مي‌دارند
نه هر که لاف سخن مي‌زند سخندانستنه هر که تيغ زبان مي‌کشد جهانگيرست
بگير ملکت معني که مملکت آنستاگر ز عالم صورت گذشته‌ئي خواجو