دلم با مردم چشمت چنانست

شاعر : خواجوي کرماني

که پنداري که خونشان در ميانستدلم با مردم چشمت چنانست
رخت گلدسته‌ي بستان جانستخطت سرنامه‌ي عنوان حسنست
گلت خود روي و رويت گلستانستشبت مه پوش و ماهت شب نقابست
بهشتي بر سر سرو روانستگلستان رخت در دلستاني
نهان در چين شبگون سايبانستچرا خورشيد روز افروز رويت
خدنک غمزه دايم در کمانستکمان داران چشم دلکشت را
که حسنت فتنه آخر زمانستبساز آخر زماني با ضعيفان
ز مخموري تو گوئي ناتوانستچرا خفتست چشم نيم مستت
از آن انفاس او عنبر فشانستز زلفت موبمو خواجو نشانداد