مرا ياقوت او قوت روانست

شاعر : خواجوي کرماني

ولي اشکم چو ياقوت روانستمرا ياقوت او قوت روانست
خطش طوطيست يا هندوستانسترخش ماهست يا خورشيد شب پوش
نسيم از سنبلش عنبر فشانستصبا از طره‌اش عنبر نسيمست
وليکن يک سر مويش دهانستميانش يکسر مو در ميان نيست
وليکن چون نظر کردم چنانستشنيدم کان صنم با ما چنان نيست
که يکچندست کوهم ناتوانستز چشمش چشم پوشش چون توان داشت
که گر خود آتشست آتش نشانستبيا آن آب آتش رنگ در ده
بدينسان کز پيت اشکم روانستبدان ماند که خونش مي‌دواند
که او را دام زلفت آشيانستچو مرغي زيرک آمد جان خواجو