زلف ليلي صفتت دام دل مجنونست

شاعر : خواجوي کرماني

عقل بر دانه‌ي خال سيهت مفتونستزلف ليلي صفتت دام دل مجنونست
مردم چشم من از لعل و گهر قارونستتا خيال لب و دندان تو در چشم منست
در ناسفته که در جوف صدف مکنونستپيش للي سرشکم ز حيا آب شود
کانکه نظاره‌ي ليلي نکند مجنونستعاقل آنست که منکر نشود مجنون را
گر چه در اصل طبيعت چو ببيني خونستخون شد از رشک خطت نافه‌ي آهوي ختا
زانکه حسن تو ز ادراک خرد بيرونستعقل را کنه جمالت متصور نشود
مستي ما همه زان چشم خوش مي‌گونستمي پرستان اگر از جام صبوحي مستند
کان جگر خسته‌ي دل سوخته حالش چونستتا جدا مانده‌ام از روي تو هرگز گفتي
سينه آتشکده و ديده ز غم جيحونسترحمتي کن که ز شور شکرت خواجو را