نشان بي نشانان بي نشانيست

شاعر : خواجوي کرماني

زبان بي زبانان بي زبانيستنشان بي نشانان بي نشانيست
سزاي مهربانان مهربانيستدواي دردمندان دردمنديست
بجاي پادشاهي پاسبانيستوراي پاسباني پادشاهيست
سبک جان در نيفشاندن گرانيستچو جانان سرگران باشد بپايش
توانائي او در ناتوانيستخوش آن آهوي شيرافکن که دايم
که لعلت عين آب زندگانيستمگر پيروزه‌ي خط تو خضرست
نه اينصورت که سر تا سر معانيستبلي صورت بود عنوان معني
تو پنداري دراي کاروانيستسحر فرياد شب خيزان درين راه
سوادي از مثال آسمانيستخط زرنگاريت بر صفحه‌ي ماه
مراد از زندخواني زنده خوانيستمغان زنده دلرا خوان که در دير
که شرط رهروان دامن فشانيستچو خواجو آستين برعالم افشان