بر مه از سنبل پر چين تو پر چين بگرفت

شاعر : خواجوي کرماني

چه خطا رفت که ابروي کژت چين بگرفتبر مه از سنبل پر چين تو پر چين بگرفت
يا بنفشه‌ست که پيرامن نسرين بگرفتگرد مشکست که گرد گل رويت بدميد
بختا برد خط و مملکت چين بگرفتلشکر زنگ ز سرحد ختن بيرون تاخت
راه بر مردمک چشم جهان بين بگرفتبسکه در ديده‌ي من کرد خيال تو نزول
نه چو پرويز که کام از لب شيرين بگرفتجان شيرين بلب آورد بتلخي فرهاد
که مرا بيتو ملال از مه و پروين بگرفتآخر اي صبح جگر سوختگان رخ بنماي
که دلم در غم عشقت ز دل و دين بگرفتهمچو خواجو سزد ار ترک دل و دين گيرم