ببوي زلف تو دادم دل شکسته بباد

شاعر : خواجوي کرماني

بيا که جان عزيزم فداي بوي تو بادببوي زلف تو دادم دل شکسته بباد
اگر نه صبر بفرياد من رسد فريادز دست ناله و آه سحر بفريادم
سرشک ديده از اين رو ز چشم من بفتادچو راز من بر هرکس روان فرو مي‌خواند
اگر چه رفت بتلخي و جان شيرين دادهنوز در سر فرهاد شور شيرينست
که مهر او همه کينست و داد او بيدادز مهر و کينه و بيداد و داد چرخ مگوي
چو پرده زان رخ چون ماه آسمان بگشادببست بر رخ خور آسمان دريچه بام
ولي تو سرو خرامان ز بندگان آزادز بندگي تو دارم چو سوسن آزادي
ز پيش مي‌روي اما نمي‌روي از يادگمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
حديث باد صبا هست سربسر همه بادز باد حال تو مي‌پرسم و چو مي‌بينم
به پيش خسرو ايران برم ز دست تو داداگر تو داد دل مستمند من ندهي
که هر که پاي درين ره نهاد سر بنهادبرآستان محبت قدم منه خواجو