آن پريچهره که جور و ستم آئين دارد

شاعر : خواجوي کرماني

چه خطا رفت که ابروش دگر چين داردآن پريچهره که جور و ستم آئين دارد
اي بسا چين که در آن طره مشگين داردنافه‌ي مشگ ز چين خيزد و آن ترک ختا
شادمانم که وطن در دل غمگين دارددل غمگين مرا گر چه بتاراج ببرد
مست خفتست و کمان برسر بالين داردعجب از چشم کماندار تو دارم که مقيم
خوابگه برطرف لاله و نسرين دارداي خوشا آهوي چشمت که بهر گوشه که هست
باز گوئي هوس چنگل شاهين داردمرغ دل کز سر زلفت نشکيبد نفسي
همچنان شور شکرخنده‌ي شيرين داردگر چه فرهاد به تلخي ز جهان رفت وليک
کرد اشارت بسر زلف سيه کاين دارددل گمگشته ز چشم تو طلب مي‌کردم
همه گويند سخن بين که چه شيرين داردخواجو از چشمه‌ي نوشت چو حکايت گويد