سوز غم تو آتشم از جان بر آورد

شاعر : خواجوي کرماني

مهر تو دودم از دل بريان بر آوردسوز غم تو آتشم از جان بر آورد
شور از نهاد قلزم و عمان بر آوردچشم پرآب ما چو ز بحرين دم زند
بس خون لعل کز جگر کان بر آوردگردون لاجورد بدور عقيق تو
هر دم هوا بگيرد و افغان بر آوردمرغ دلم زعشق گلستان عارضت
اين مان بتر بود که ز ايمان بر آوردما را بباد داد و گر آن کفر زلف تست
خنجر بقصد خون مسلمان بر آوردهر لحظه چشم ترک تو چون کافران مست
آه از دل شکسته‌ي نالان بر آوردبا کوه اگر صفت کنم از شوق کازرون
ما را بگرد کوه و بيابان بر آوردگر اشتياق کعبه برينسان بود بسي
هر دم معينست که طوفان برآوردخواجو چنين که چشمه‌ي خونبار چشم تست