ني ز دود دل پرآتش ما مي‌نالد

شاعر : خواجوي کرماني

تو مپندار که از باد هوا مي‌نالدني ز دود دل پرآتش ما مي‌نالد
خوش سرائيست که در پرده‌سرا مي‌نالدعندليبيست که در باغ نوا مي‌سازد
در فغانست و ندانم که چرا مي‌نالدبيزبانست و ندانم که کرا مي‌خواند
باري آن خسته‌ي بيدل ز کجا مي‌نالدمن دلخسته اگر زانکه ز دل مي‌نالم
بسکه آن غمزده‌ي بي سر و پا مي‌نالدمي‌فتد هر نفسي آتشم اندر دل ريش
زخم دارد نه به تزوير و ريا مي‌نالدمي زنندش نتواند که ننالد نفسي
ظاهر آنست که در راه خدا مي‌نالدبسکه راه دل ارباب حقيقت زده است
هر کرا مي‌نگرم هم ز هوا مي نالدنه دل خسته که يک دم ز هوا خالي نيست
چون بديديم هم از صحبت ما مي‌نالدهيچکس همدم ما نيست بجز ني و او نيز
او چه ديدست که هردم ز نوا مي‌نالدناله و زاري خواجو اگر از بي برگيست